بیشتر بخوانید:اعدام قاتل آتنا اصلانی
بیشتر بخوانید: خانواده قاتل آتنا چه گناهی دارند؟
مادر آتنا حال خوشي ندارد. او وضعيت روحي بسيار بدي دارد و به سختي صحبت ميکند. شدت مويه و گريه او به حدي بوده که حنجره او قدرت بيروندادن صدا را ندارد. اين زن با صدايي آرام و درحاليکه همچنان گريه ميکند، درباره دخترش صحبت ميکند. مادر آتنا که پريناز نام دارد، درباره روز حادثه گفت: خانه ما و محل کار شوهرم خيلي به هم نزديک است و آتنا در روز بارهاوبارها به ديدن پدرش ميرفت و کنار او بازي ميکرد. روز حادثه وقتي آتنا چندساعتي به خانه نيامد، من تصور کردم پيش پدرش است و پدرش هم فکر کرده بود آتنا در خانه است؛ بههمينخاطر هر دو سراغي از بچه نگرفتيم. چندساعتي که گذشت، من بيرون رفتم و ديدم آتنا نيست. به بهنام گفتم بچه کجاست. گفت من فکر ميکردم خانه است، خيلي نگران شدم. حالم، بد شد. بهنام گفت آرام باش، پيدا ميشود. حتما همين اطراف است. چندساعتي دنبالش گشتيم و وقتي پيدايش نکرديم به پليس خبر داديم.
شايد باورتان نشود در اين يک ماه که بچه گم شده بود، از ساعت ٦ صبح بيدار ميشدم و تا شب همه شهر را ميگشتيم. با خواهرهايمان براي پيداکردن آتنا ميرفتيم حتي به يافتن ردي از او خوشحال بودم. سطلهاي زباله را هم گشتم، بلکه ردي از دخترم پيدا کنم و نشد تا اينکه به من خبر دادند جسدش را در خانه اسماعيل پيدا کردهاند.
آنطور که شوهرم ميگفت، زماني که آتنا پيش پدرش رفته اسماعيل براي شوهرم کمي ترشي زيتون آورده تا بفروشد. بعد از رفتن اسماعیل، آتنا به پدرش گفته ترشي را نخر خوب نيست و ما هنوز در خانه ترشي داريم، بعد اسماعيل آتنا را صدا زده و گفته که ترشي را براي چند نفر ديگر هم ميخواهم بدهم، بيا نمونهاش را براي پدرت ببر که به همين بهانه بچه را با خودش به داخل مغازه رنگرزياش برده و به قتل رسانده است.
پريناز ادامه داد: شوهرم دستفروش است و زندگي سختي داريم، بااينحال سعي ميکرديم براي آتنا و آسنا، دختر کوچکم، زندگي آرامي را درست کنيم. ما تازه به خانه جديد آمده بوديم و براي بچهها خريد کردهبودم، تخت و کمد خريده بودم و اتاق مرتبي درست کردهبودم. آتنا از اين موضوع خيلي خوشحال بود و از من خواسته بود برايش تولد بگيرم تا دوستانش را دعوت کند و اتاقش را نشان دهد.
٥ تيرماه سالروز تولد دخترم بود. آتنا ٥ تيرماه ٩٠ به دنيا آمده است و من هم برايش تدارک جشن ديده بودم و قول دادم که مراسمي بگيرم، حتي سفارش دوخت لباس سنتي برايش داده بودم که هنوز در خياطي است و دلم نميآيد به سراغ لباس بروم. وقتي آتنا گم شد دوستانش برايش تولد گرفتند جشن بزرگي بود که در مدرسه ترتيب داده بودند.
اين زن درحاليکه گريه ميکرد، گفت: عکسهاي آتنا را همهجاي شهر چسبانديم و از همه مردم درخواست کمک کرديم. به همين خاطر است که مردم تحتتأثير قتل بيرحمانه دخترم قرار گرفتند. من خانواده اسماعيل را نميشناسم، اما آنطور که نزديکانم ميگويند، مادر و خواهر اسماعيل در مراسم دعايي که هر شب براي دخترم ميگرفتيم که پيدا شود، آمده بودند و مادرش بسيار دعا کرده بود که رباينده آتنا پيدا شود.
اين زن ادامه داد: آتنا تازه پيشدبستاني را تمام کرده بود و آرزوهاي بزرگي داشت. هربار که ميديد پدرش به خاطر دستفروشي به زحمت ميافتد، ميگفت من ديگر بزرگ شدم؛ چند سال ديگر صبر کنيد درس ميخوانم و شغلي پيدا ميکنم؛ ديگر لازم نيست پدرم دستفروشي کند. خودم کار ميکنم و همه چيز را درست ميکنم.
آتنا دختر باهوش و پرجنبوجوشي بود؛ يک جا بند نميشد و مرتب يا بازي ميکرد يا با ديگران در حال معاشرت بود. جاي خالي آتنا تا دنيا دنياست و من هستم براي ما پر نخواهد شد. آنقدر ناراحتم که حتي نتوانستم در اين مدت به خانهام بروم و در خانه اقوامم ماندهام. در خانه را قفل کرديم و فقط پدر آتناست که گاهي ميرود و وسيلهاي برميدارد.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است